-
خیلی خوب بود... من که خیلی حال کردم...
- مزخرف بود... چیش خوب بود؟
تمام کسانی که به سینما میروند تا به همراه خانواده یا دوستانشان فیلمی ببینند، بارها و بارها این دیالگها را شنیدهاند. و بارها و بارها حس کردهاند که در برابر این پرسش نمی توانند پاسخ مناسبی ارائه دهند؛ یا پاسخی که دریافت می کنند به نظرشان قانع کننده نمیرسد. اما به راستی فیلم خوب چه فیلمی است؟ هنگامی که فلان فیلم به عنوان بهترین فیلم در فلان جشنواره انتخاب میشود به چه معناست؟ چه چیزِ آن فیلم خوب بوده است یا بهتر از باقی فیلمها بوده است؟
پاسخ این سوال قطعاً در فیلمبرداری، تدوین، فیلمنامه و دیگر مراحل فیلمسازی نیست. که اگر بود دیگر معنی نداشت که به طور مثال یک جایزه برای تدوین یا فیلمنامه در نظر گرفته شود و یک جایزهی جداگانه برای بهترین فیلم. حتی هنگامی که با دوستانمان حیرتزده، یا ملول از تماشای یک فیلم از سالن سینما بیرون میآییم برای خوب یا بد بودنِ فیلمی که دیدهایم نمیتوانیم با استناد به فیلمبرداریِ خوب یا فیلمنامهی بد، فیلمی را خوب یا بد بدانیم؛ چرا که نه فیلمبرداریِ خوب به معنای خوب بودن یک فیلم است و نه فیلمنامهی بد به معنای به معنای بد بودن آن (البته باید اضافه کنم که من با نظر بابابزرگهای سینما که معتقدند از یک فیلمنامهی بد نمیتوان فیلم خوب ساخت صد در صد مخالفم).
اما پیش از آن که پرده از راز بهترین فیلم بردارم باید به نکتهای اشاره کنم. تاثیرگذاری سیاست، ایدئولوژی و سرمایه. اینها عواملی هستند که در بیشتر جشنوارههای مهم دنیا انتخابها را تا حد زیادی تعیین میکنند. قضیه بسیار ساده است. از طرفی سینما صنعتی است که به شدت به سرمایه نیاز دارد و از طرف دیگر به شدت تاثیرگذار است. پس طبیعی است که صاحبان سرمایه، ایدئولوژی و سیاستمداران هرگز دست از سر آن برندارند و آن را به شکلی نامحسوس کنترل کنند. مقداری از این کنترل شامل گزینش فیلمها و برگزیدن آنها در جشنوارهها نیز میشود. حال اگر این نکته و تاثیرگذاری این سه عامل را نادیده بگیریم و بتوانیم روی جنبهی هنر بودن سینما – و نه صنعت بودن آن – تکیه کنیم، میتوانیم پرده از راز بهترین فیلم برداریم
انسجام؛این کلمه راز بزرگ تمام آثار هنریای است که در تاریخ هنر برجسته شدهاند. فیلمها نیز از این قاعده مستثنا نیستند. البته شاید برخی تاثیرگذاری را ملاک خوب یا بد بودن یک فیلم بدانند. اما این ملاک ما را به بیراهه خواهد برد؛ چرا که اثرگذاری، معیاری نسبی است و از فردی به فرد دیگر متفاوت است. و حتی با تفاوت حال روانی یک فرد نیز به سادگی تغییر میکند. و سرانجام تبدیل به چیزی غیر قابل گفتگو و استناد میگردد. اما انسجام و هارمونی، مفاهیمی هستند که میتوان دربارهشان گفتگو کرد، بود و نبودشان در یک اثر را سنجید، و ساعتها دربارهی آن بحث کرد. البته شاید تشخیص هارمونی میان اجزای گوناگون یک فیلم، مفهومی باشد که نیاز به کمی آموزش داشته باشد، اما درک انسجام چندان پیچیده نیست. و من معتقدم هر انسانی – فارغ از آنکه بتواند آن را توضیح بدهد یا نه – میتواند آن را درک کند
پس ما از این به بعد میتوانیم برای تشخیص خوب یا بد بودن یک فیلم، پاسخ مناسبی داشته باشیم. یا پاسخ طرف مقابلمان را به چالش بکشیم. و تا وقتی که تاریخمصرفِ انسجام در تاریخِ هنر تمام نشده است، تمام فیلمهایی که میبینیم را حتی به عنوان بینندهای غیر متخصص بسنجیم. کافی است پس از اتمام فیلم حس کنیم که با یک کلیت یکپارچه رو به رو بودهایم و نه چیزی تکه پاره و چند دست. حقیقت این است که قوانین را ما تعیین نمیکنی، بلکه خود فیلم تعیین میکند. ما فقط کافی است شش دانگِ حواسمان به قوانین و دنیایی باشد که خود فیلم برای ما میسازد و به محض این که چیزی در فیلم، قوانینِ تثبیت شدهی خودش را نقض کرد، مچش را بگیریم و بگوییم:
- مزخرف بود... خیلی بد بود
- چرا؟ من که خیلی حال کردم... چیش بد بود؟
منسجم نبود... آشفته بود... چند دست بود... یه فیلم بد بود