پشهای در نیمههای شب، خرطومِ باریکش را درونِ پوستِ شخصی فرو میکند، و مقدار ناچیزی از خون او را میمکد. او با بیدار شدنِ فرد، پا به فرار میگذارد. اما در راه فرار، همچون حشرهای موذی در دام رتیلی خونخوار میافتد. رتیلی که انگیزهی بیرونیای برای کشتن ندارد، بلکه صرفا به اقتضای طبیعتش عمل میکند. آنچه گفته شد استعارهای از موقعیتی است که کاراکتر زنِ فیلمِ روانی در آن گرفتار میشود. روانی شاید فرویدیترین اثرِ آلفرد هیچکاک باشد؛ حتی فرویدیتر از فیلم طلسمشده. هیچکاک در این فیلم، به شکلی مستقیم، جنگی وحشیانه میان خودآگاه و ناخودآگاه ایجاد میکند. جنگی که البته به شکلی کاذب و خندهدار پایان میپذیرد.
آغازگرِ فیلمِ روانی یک زن است. در صورتی که کاراکتر اصلی فیلم که خیلی بعدتر آن را میبینیم، یک مرد است. شاید بتوان این فیلمِ خاصِ هیچکاک را کوششی در جهت دستیابی به شکلِ نویی از روایت، که در آن دو نقش اول حضور دارند تلقی کرد. و یا شاید هم بتوان مقدمهی این فیلم را جزو طولانیترین مقدمههای تاریخ سینما دانست. اما چیزی که در این مورد مهم است، دست یافتن به نوعی شناخت، نسبت به یک مرد است؛ از راهروی زنانگی. این شاید همان دلیلی باشد که هیچکاک با توسل به آن این شکل از روایت را برای این فیلم انتخاب کرده است.
ما با دنیای موذیِ زنانه همراه میشویم، سرقت و بریدن از عشق را میبینیم، اما در دام شخصی میافتیم که با وجود مرد بودن، بیش از هر زن دیگری دارای زنانگی است. و قابلیتِ تغییر در لحظه را تا حد بسیار بالایی داراست. مردی که نتوانسته است از مرحلهی آیینگی و یکی پنداشتن خود با مادر عبور کند، و به سلامت وارد نظمِ نمادینِ جامعه شود. و این تعارضِ درونی، او را در حد جنون و ارتکاب قتل، آشفته ساخته است. و از او انسانی دو شخصیتی ساخته است. هیچکاک برای نشان دادنِ این تعارض درونی، تمهیدی ابتدایی اما جالب به کار میبرد. در صحنهای که نورمن با جسد زن در حمام روبهرو میشود، و سپس خودش را پس میکشد، هیچکاک به پای نورمن برش میزند که قاب عکسِ یک پرنده کنار پای او روی زمین میافتد. و سپس خیلی زود به نمای بعدی از چهرهی نورمن میبُرَد که دستش را روی دهانش گذاشته و بسیار وحشت کرده است. اما در این نما، همان قاب عکسِ پرنده کنارِ چهرهی او روی دیوار نصب شده است. البته این میتواند صرفا یک عدم راکورد ساده در فیلم باشد. همچنین میتواند برای بیشتر شدنِ تاثیرِ عقب کشیدنِ ناگهانیِ نورمن و القای وحشتِ او گذاشته شده باشد. ولی در هر صورت، با این که توجه تماشاگر را به خود جلب نمیکند، به احتمال خیلی زیاد درجهی بسیار کمی از آشفتگی را به او انتقال میدهد.
همچنان که عنصر چاقو در خوابهای بیشتر کسانی که از مشکلات جنسی رنج میبرند، حضوری پررنگ دارد، در این فیلم نیز چاقو به مثابهی عنصر فالیک، کارکردی جنسی پیدا میکند؛ تا جایی که هنگام اولین قتل وقتی چاقو بر ناف زن فرود میآید، جیغهای متعددی که تاکنون شنیده میشد، تبدیل به صدایی از روی لذت جنسی میشود. از این رو فیلمِ هیچکاک، شاید نگاهی دو جانبه به قضیه داشته باشد؛ نگاهی توامان زنانه-مردانه، و نه صرفا مردانه یا زنانه. به عبارت دیگر حتی اگر از زاویهی دید نورمن این صحنه را ببینیم، مقداری از این دیدن، مردانه است که صدای جیغها را میشنود، و مقداری از آن زنانه است که جیغهای زن را به مثابهی صدایی از روی لذت جنسی میشنود.
اگرچه صحنههای قتل در این فیلم ممکن است امروزه باورناپذیر و حتی بعضا خندهدار به نظر بیایند، اما با این وجود فیلم روانی به عنوان یکی از نیاهای فیلم اسلشر (فیلمهایی که در آن جسم کشنده به طور واضح وارد پوست بدن انسان میشود)، شناخته میشود. با وجود این که هیچ برخوردی بین جسم کشنده یا چاقو و بدن انسان اتفاق نمیافتد، اما هیچکاک با برشهای متعدد، همواره این حس را به ما القا میکند که چاقو به بدن زن یا کاراگاه اصابت میکند.
فیلم روانی به شکلی سطحی و نه چندان عمیق، ذهن یک انسان دوشخصیتی را در داخل داستانی جنایی میکاود. سرآخر نیز به سانِ فیلمهای دیگرِ کلاسیک، که قرار است پایانی راضیکننده داشته باشند، تا مورد پسندِ عموم قرار بگیرند، با پایانبندیای بسیار کلیشهای پایان میپذیرد. نورمن دستگیر میشود و اجساد کشف میشوند. و چیزی که موفق میشود بر دوگانگی و تعارضِ وجودیِ نورمن پیروز شود، مثل همیشه نهاد نیرومندِ خانواده است. یک زن و مرد و نه یک زن-مرد یا مرد-زن. نهادی که ساختار قدرت، برای مانایی و بازتولیدِ گفتمانش به آن نیازمند است و آن را تقویت میکند؛ بر خلاف اقلیتهای جنسی که در این فیلم، هیچکاک همراه با گفتمانِ رایج و غالب، آنها را روانپریش و مستعدِ انجامِ جنایت معرفی میکند. و آنها را بیش از درک شدن نیازمندِ درمان میداند.